جدول جو
جدول جو

معنی خره پور - جستجوی لغت در جدول جو

خره پور
(خُ رُهْ)
نام منشی شاپور دوم ساسانی است. این شخص بدست رومی ها اسیر شد و پس از مرگ ژولین امپراطور روم او با ژووین به یونان رفت و دین مسیحی انتخاب کرد، او را اله آزار نامیدند. او زبان یونانی آموخت و کارهای شاپور و ژولین را نوشت. بعد تاریخ عهد قدیم را که یکی از رفقای زمان اسارت او نوشته بود در یک جلد بیونانی ترجمه کرد. این کتاب را برسومه و پارسیها راسدشون نامیده اند. (از ایران باستان ص 260)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زره پوش
تصویر زره پوش
زره پوشیده، کسی که زره بر تن کرده، زره دار، در امور نظامی وسیلۀ نقلیه ای که از صفحه های محکم فلزی پوشیده شده و گلوله به آن اثر نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرقه پوش
تصویر خرقه پوش
گدا، کنایه از صوفی، درویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زره ور
تصویر زره ور
دارای زره، زره دار، زره پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
آنکه مردم ضعیف و حقیر و زیر دستان خود را پرورش دهد و به مقام و مرتبهای برساند
فرهنگ فارسی عمید
(قَرَ)
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع در 12000 گزی باختر کلاله. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنه 160 تن. آب آن از رود خانه گرگان و محصول آن غلات، صیفی، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و نمدمالی است. راه مالرو دارد. جنگلهای اطراف آن قرقاول زیاد دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ وَ)
مخفف ره آورد و راه آورد. (یاداشت مؤلف) (از برهان) (از آنندراج). مسافر و سیاح. (ناظم الاطباء) ، ره آورد. (ناظم الاطباء). به معنی راه آورد است که ارمغان گویند. (انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). رجوع به ره آورد شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ پَ)
دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس. واقع در 23هزارگزی خاور فردوس و سرراه مالرو عمومی مصعبی به فردوس. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رِهْ وَ)
زره پوشیده. زره دار. (ناظم الاطباء). دارع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زره دار:
که دیده ست مشک مسلسل زره سا
که دیده ست ماه منور زره ور.
لبیبی (یادداشت ایضاً)
گفت آن زره وران ز بر هر یکی کنید
گفتم بتان مملکت آرای رزمخواه.
فرخی.
تیغها صیقل خورشید سپر کش گردند
تیرها دامن گردون زره ور گیرند.
سیدحسن غزنوی.
ای زلف یار من زرهی یا زره گری
یا پیش تیر غمزۀ دلبر زره وری.
ادیب صابر (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
اندرین هفته بتخت آمدی از جامۀ خواب
به دگر هفته زره ور شوی و جوشن پوش.
سوزنی.
زره ور سبک چون کبوتر ولیکن
بر او بر زره همچو دام کبوتر.
؟ (از تاج المآثر).
از بس زره وران که بخاک آوری ز زین.
؟ (از تاج المآثر).
و گروهی چون آب از باد، زره ور. (تاج المآثر)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ هَِ)
گرهی که بسختی باز شود، یا اصولاً باز نشود
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
تربیت کننده ذرّه. مجازاً، مربّی زیردستان و برکشندۀ آنان
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 46هزارگزی شمال خاوری بهبهان، با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀبویراحمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رِ پُ)
بلوکی است در ولایت دیپ که در ایالت سن ماریتیم فرانسه و بر کنار دریای مانش واقع شده است و 5400 تن سکنه دارد. و توقفگاه حمام دریایی است
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو تَ / تِ)
در تداول عوام، سرخور. کودک شوم و ناخجسته که شآمت او سبب مرگ کسان او شود. کودک شوم که زادن او موجب مردن پدر یا مادر یا هردو شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِیِ)
چوبهایی که بردیف پهلوی هم چیده شده باشند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 358)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رِ)
نام شهری بوده است به اهواز و آن شهر شوش است. (غرر اخبار ملوک الفرس). رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 67 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شپرۀ کلان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دْ / دِ دَ / دِ)
درویش. صوفی. آنکه خرقه پوشد: خرقه پوشی در کاروان حجاز همراه ما بود. (گلستان).
ای زاهد خرقه پوش تا کی
با عاشق خسته دل کنی جنگ ؟
سعدی (طیبات).
در میان صومعه سالوس پرمعنی منم
خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم.
سعدی (بدایع).
چه جای صحبت نامحرمست مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد.
حافظ.
، ژنده پوش. آنکه پارچه هاو لته ها بهم دوزد و پوشد
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
پول ریز. پولی که قیمتش از واحد پول کمتر است. پول خرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از طره پوش
تصویر طره پوش
آن که دارای طره است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرقه پوش
تصویر خرقه پوش
صوفی، درویش
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که زره پوشیده، آنکه با زره مجهز است و گلوله های معمولی بدان اثر نکند کشتی زره پوش، تانک
فرهنگ لغت هوشیار
تربیت کننده ذره، آنکه کسان و خدمتکاران خود را ترقی دهد مربی زیر دستان. کوچک پرور، سرپرست دلسوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طره پوش
تصویر طره پوش
دارنده طرّه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زره پوش
تصویر زره پوش
کسی که زره بر تن کرده، تانک
فرهنگ فارسی معین
درویش، صوفی، خرقه دار، فقیر، پشمینه پوش، دلق پوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی ارزش، بی محتوا، ناقابل
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت و پرت، سیل بند، سر
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست خرس
فرهنگ گویش مازندرانی
پول خرد، سکه
فرهنگ گویش مازندرانی
گل شل، شالی زار باتلاقی
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی پر از برگ و شاخه مکان ریختن برگ و شاخه، برگ های انباشته
فرهنگ گویش مازندرانی